خلاصه متني سلسله مباحث بسيار مفيد "خانواده متعالي" قسمت يازدهم

متن مرتبط با «اقدم» در سایت خلاصه متني سلسله مباحث بسيار مفيد "خانواده متعالي" قسمت يازدهم نوشته شده است

خاطره سردار رحیم نوعی اقدم (همرزم شهید آقامهدی باکری) از دو برادر شهیدش

  • این فصل را بسیار خواندم عاشقانه ستسردار رحیم نوعی اقدم، مديركل امور مرزي وزارت كشور در گفت‌وگو با خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» در ارومیه، خاطره شهادت برادران خود، سلیم و سلمان، دو دانشجوی رشته پزشکی را اینگونه تعریف کرد:ما چهار برادر با نام های رحیم، سلیم، سلمان و سلیمان بودیم که در بحبوحه عملیات کربلای 5، پدرم با من تماس گرفت و گفت: بابا چهارتای شما در یک عملیات باشید برای من سنگین است. دو تایتان برگردید دو تا بمانید . تو و سلیمان که سابقه جنگیدن دارید بمانید، سلیم و سلمان را بفرست. گفتم: چشم.سلیم دانشجوی ترم آخر رشته پزشکی دانشگاه تهران بود و سلمان هم در همین رشته در دانشگاه مشهد تحصیل می کرد، من پیام پدر را به سلیم و سلمان رساندم،به سلیم گفتم: بابا میگه شما پزشک هستید به درد آینده مملکت می خورید، برگردید. سلیم گفت: به بابا بگو ما نمی خواهیم در آینده پزشک جسم مردم باشیم، می خواهیم با شهادتمان پزشک روح مردم باشیموقتی پیام سلیم و سلمان را به پدر رساندم بسیار عصبانی شد و گفت: زود آن دو را بگیر و دست و پایشان را ببند و درون گونی بینداز و به خانه بفرست.آن شب دیدم سلیم در عالم خواب دست و پا می زند و گریه می کند، بیدارش کردم و علت را پرسیدم، او در جواب گفت: داداش، در خواب دیدم دست و پای ما را بستی و درون گونی کرده و راهی خانه می کنی، شما را به خدا این کار را نکن.روز بعد سلیم گم شد، هر چه گشتیم پیدایش نکردیم. فردای آن روز، سلیم با چهره خندان و خوشحال به سوی ما آمد. علت خوشحالی اش را پرسیدم، گفت: برادر، رفتم و آنچه را که آرزویش را داشتم از خدا خواستم، من شهید می شوم.شب آن روز سلمان هم گم شد. سلیم گفت: دنبالش نگردید او خواهد آمد. همان طور که می گفت فردای آن شب دیدیم سلمان با همان حس و ح, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها